جدول جو
جدول جو

معنی رو انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

رو انداختن
سوال کردن تقاضا کردن
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
رو انداختن
خواهش کردن، التماس و الحاح
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
فرهنگ فارسی عمید
رو انداختن
((اَ تَ))
سؤال کردن
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابرو انداختن ابرو جنباندن اشارت کردن با ابرو دلال را اجازه و دستوری دادن با اشارت ابرو رضا نمودن با اشارت ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرو انداختن
تصویر ابرو انداختن
بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور انداختن
تصویر ور انداختن
منسوخ کردن، از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لو انداختن
تصویر لو انداختن
هیاهو کردن، لو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو انداختن
تصویر هو انداختن
((هُ. اَ تَ))
چو انداختن، شایعه پراکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانداختن
تصویر روانداختن
خواهش و التماس
فرهنگ لغت هوشیار
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر انداختن
تصویر پر انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در انداختن
تصویر در انداختن
انداختن، بمجادله و مناظره افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای انداختن
تصویر رای انداختن
اظهار عقیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف انداختن
تصویر حرف انداختن
در سخن کسی دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
جدا شدن آب ماست وآش سرد وجز آن، آغازیدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
آب دهن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپ انداختن
تصویر توپ انداختن
شلیک کردن توپ، (قمار) توپ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر کردن بتعویق انداختن، قسطی از دین را بموعد ندادن، بتاخیر افتادن حیض در زن، تولید فرزند کردن (در مورد توهین بکار رود) تولید مثل کردن: سه بچه پس انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی انداختن
تصویر پی انداختن
پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر انداختن
تصویر سر انداختن
حرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا انداختن
تصویر جا انداختن
از قلم انداختن، کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر انداختن
تصویر بر انداختن
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس انداختن
تصویر پس انداختن
به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
فرهنگ فارسی عمید
گود افتادن سیاه شدن بر گردیدن سرخ یا سیاه شدن اطراف زخم و قرحه یا پیرامون چشم از لاغری یا بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
گل دوختن نقش گل را بر روی کاغذ یا پارچه انداختن، یا گل انداختن صورت (روی لپ)، سرخ شدن صورت بر اثر جوانی و شادابی یا تب یا شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود انداختن
تصویر گود انداختن
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرت انداختن
تصویر لرت انداختن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
خبری راانتشاردادن (بیشتر در مورد دروغ یا شاخ و برگ دادن بخبری درست استعمال شود) چوا نداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
((اَ تَ))
نطفه ریختن در رحم، ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بد انداختن
تصویر بد انداختن
((~. اَ تَ))
بداندیشی کردن، بنای بدی کردن، آزار رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا انداختن
تصویر پا انداختن
((اَ تَ))
جاکشی کردن، واسطه عمل منافی عفت شدن
فرهنگ فارسی معین