- رو انداختن
- سوال کردن تقاضا کردن
معنی رو انداختن - جستجوی لغت در جدول جو
- رو انداختن
- خواهش کردن، التماس و الحاح
- رو انداختن ((اَ تَ))
- سؤال کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ابرو انداختن ابرو جنباندن اشارت کردن با ابرو دلال را اجازه و دستوری دادن با اشارت ابرو رضا نمودن با اشارت ابرو
بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه
منسوخ کردن، از بین بردن
هیاهو کردن، لو دادن
خواهش و التماس
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
انداختن، بمجادله و مناظره افکندن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
اظهار عقیده کردن
در سخن کسی دویدن
جدا شدن آب ماست وآش سرد وجز آن، آغازیدن میوه
آب دهن افکندن
شلیک کردن توپ، (قمار) توپ زدن
تاخیر کردن بتعویق انداختن، قسطی از دین را بموعد ندادن، بتاخیر افتادن حیض در زن، تولید فرزند کردن (در مورد توهین بکار رود) تولید مثل کردن: سه بچه پس انداخته
پی افکندن
حرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال
از قلم انداختن، کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
گود افتادن سیاه شدن بر گردیدن سرخ یا سیاه شدن اطراف زخم و قرحه یا پیرامون چشم از لاغری یا بیماری
گل دوختن نقش گل را بر روی کاغذ یا پارچه انداختن، یا گل انداختن صورت (روی لپ)، سرخ شدن صورت بر اثر جوانی و شادابی یا تب یا شرم
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
لرت افکندن
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
خبری راانتشاردادن (بیشتر در مورد دروغ یا شاخ و برگ دادن بخبری درست استعمال شود) چوا نداختن