جدول جو
جدول جو

معنی رو انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

رو انداختن
خواهش کردن، التماس و الحاح
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
فرهنگ فارسی عمید
رو انداختن
(تَ مَنْ نی کَ دَ)
رو انداختن بر چیزی و به چیزی، متوجه آن شدن. (از آنندراج). رو کردن. توجه کردن. رو آوردن:
گرفتن آن قدر عیب است در آیین ما خالص
که بر ما هرکه رو انداخت نگرفتیم رویش را.
خالص (از آنندراج).
میتوانم صورت آیینه شد
گر بیندازند خوبان رو به من.
مخلص کاشی (از آنندراج).
، عجز و الحاح کردن. رو افگندن. (آنندراج) ، در تداول عامه، خواهش و تمنا کردن. با قبول وهن از کسی برآوردن حاجتی را خواستن. خواستن بزرگ و محتشمی به التماس چیزی را از کسی. درخواست کردن کسی که درخواست از شأن او نیست:
هرکه رو انداخت پیش من گرفتم روی او
محشر امید چون آیینه از حیرانیم.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رو انداختن
سوال کردن تقاضا کردن
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
رو انداختن
((اَ تَ))
سؤال کردن
تصویری از رو انداختن
تصویر رو انداختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرو انداختن
تصویر ابرو انداختن
بالا انداختن ابرو در حال رقص یا عشوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور انداختن
تصویر ور انداختن
منسوخ کردن، از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس انداختن
تصویر پس انداختن
به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا انداختن
تصویر جا انداختن
از قلم انداختن، کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر انداختن
تصویر بر انداختن
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
اسباب سفر کسی را فراهم ساختن و او را روانه کردن
وسیلۀ نقلیه یا ماشینی را آماده ساختن و به حرکت درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ وُکَ دَ)
تبلور. متبلور گشتن.
- رس انداختن شکر، تبلور. متبلور شدن. کر زدن آن. (یادداشت مؤلف).
- رس انداختن شیره و مانند آن، متبلور شدن آن. (یادداشت مؤلف).
- رس انداخته، شکرکرزده. متبلور. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ کَ / کِ دَ)
چو افکندن. هو انداختن. آوازه درانداختن. شهرت دادن. اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف. منتشر کردن خبری را که غالباً بی اصل است. خبری دروغ شایع کردن. انتشار دادن خبری برای غرضی. شایع ساختن امری. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ خوَرْ / خُرْ دَ)
سرگین انداختن. روث افگندن: نقل است که تا بشر زنده بود هرگز در بغداد هیچ ستور روث نینداخته بود. (تذکره الاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث افگندن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
در تداول زنان، هیاهو کردن. هیاهو کردن در حالی که هنوز علت آن شاید وجود خارجی ندارد. چو انداختن (در تداول مردم قزوین) ، لو دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی انداختن
تصویر پی انداختن
پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر انداختن
تصویر سر انداختن
حرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توپ انداختن
تصویر توپ انداختن
شلیک کردن توپ، (قمار) توپ زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گود افتادن سیاه شدن بر گردیدن سرخ یا سیاه شدن اطراف زخم و قرحه یا پیرامون چشم از لاغری یا بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
گل دوختن نقش گل را بر روی کاغذ یا پارچه انداختن، یا گل انداختن صورت (روی لپ)، سرخ شدن صورت بر اثر جوانی و شادابی یا تب یا شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود انداختن
تصویر گود انداختن
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر کردن بتعویق انداختن، قسطی از دین را بموعد ندادن، بتاخیر افتادن حیض در زن، تولید فرزند کردن (در مورد توهین بکار رود) تولید مثل کردن: سه بچه پس انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه انداختن
تصویر راه انداختن
مرور کردن، گذشتن، عبورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تف انداختن
تصویر تف انداختن
آب دهن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انداختن
تصویر آب انداختن
جدا شدن آب ماست وآش سرد وجز آن، آغازیدن میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف انداختن
تصویر حرف انداختن
در سخن کسی دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای انداختن
تصویر رای انداختن
اظهار عقیده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در انداختن
تصویر در انداختن
انداختن، بمجادله و مناظره افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر انداختن
تصویر پر انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداختن
تصویر روانداختن
خواهش و التماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو انداختن
تصویر لو انداختن
هیاهو کردن، لو دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ابرو انداختن ابرو جنباندن اشارت کردن با ابرو دلال را اجازه و دستوری دادن با اشارت ابرو رضا نمودن با اشارت ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرت انداختن
تصویر لرت انداختن
لرت افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو انداختن
تصویر هو انداختن
((هُ. اَ تَ))
چو انداختن، شایعه پراکندن
فرهنگ فارسی معین